همراه

بغض کرده بودم. نیمه های شب بود که از خواب پریدم...
هنوز هم بعد از 275 روز از نبودنش عادت نکرده ام...
هنوز هم در خواب بیدارم و در بیداری خواب...
هنوز هم نیمه های شب که بیدار میشوم و با واقعیت تلخ نبودنش روبه رو، چشم میدوزم به عکسهایش و با آنها از دلتنگی، از دوری، از فراق، از سختی های یک عمر بی او زندگی کردن درد دل میکنم...
آدم همراهش را که از دست بدهد، کوه هم باشد پشتش خالی میشود...
آدم جای خالی همراهش را با هیچ چیزی نمیتواند پر کند...
آدم همراهش را که از دست میدهد، میرود یک گوشه نخلستان کوفه، سرش را میکند در چاه و دردهایش را آرام و بیصدا به چاه میگوید...
علی(ع) این روزها همراهش را از دست داده...
حسنین علیهما السلام هستند...
دخترها هستند...
دوستان هم...
اما زهرا(س) نیست...
همراهش نیست...
این است راز سی سال درد دل کردن با چاه ها...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
دلم چاه میخواهد...
چاهی عمیق که حجم دلتنگی هایم از آن سر نرود...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
دیدگاه ها (۳)

خسته

اشتباه

میدونی یارجان!تو که نیستی و خبر نداری چه رنجی میکشم...میدونم...

باران پاییزی اصفهان

# اسیر _ ارباب PART_ 1 راوی: لرزان و گریان گوشه ای کز کرده ب...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 73 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩زما...

"همزن " و "آبمیوه گیری" ام را از هم جدا کردم .زن و شوهرند و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط